شناسه خبر : 49009
شنبه 13 شهريور 1395 , 09:52
اشتراک گذاری در :
عکس روز

برای شیعه واقعی امروز و هر روزش عاشوراست/تصاویر

برادر مصطفی ! گرچه آتش فراق تو تا قیامت دلمان را به آتش کشید ، اما شهادت گوارایت باد که همچون یاران ابا عبدالله در عین مظلومیت خودت را به کاروان عاشوراییان رساندی

برادر مصطفی ! امروز به دیدارت آمدم در حالی که باز هم تنها نبودم . امروز ما بی صبرانه در حسینیه عاشقان ثارالله مشتاق زیارت وجودت بودیم . اما این بار بر لب هیچ کدام مان خنده نبود الا خودت . یادت می آید در دیدار قبلی دوستانت چه شادمانه دور تو جمع شده بودند ؟ امروز خیل عظیمی از دوستان و همرزمانت نیز همراه من بودند در حالی که  همچون من مثنوی  تضرع و فراق بر لب داشتند . اما دلم می خواهد آموخته های خودم را از همین کوتاهترین مدت آشنایی بگویم که همه بدانند تو چه وجودی پر خیر و موثری داشتی .

آقا ! گرچه من تو را دیر شناختم . اما در همین مدت کوتاه آشنایی نیک دانستم برای رسیدن به وصال دوست سخت بی تابی و از جمله جمله کلامت ، شمیم معطر آرزوی دیرین را حس کردم . برادر مصطفی ! بر من روزگاری گذشته است که به ادعای کمتر کسی اعتماد پیدا می کنم . اما آن شب که با رزمنده های گردان جعفر طیار (ع) به دیدنت آمدم این حقیقت را دانستم که تو چیز دیگری آقا !

 زیرا هنوز پایم به خانه نرسیده بود که دوست همرزمت به من زنگ زد و گفت : مبادا آن حرفهایی که برادر رشیدپور زد در گزارشت بنویسی . وقتی متعجبانه پرسیدم چرا ؟ او با جوابش مرا مبهوت تر کرد . او گفت : آقا مصطفی میگه من می خوام دوباره برگردم سوریه . این حرفها که زدم پیش خودت بمونه . محرم بودی تو جمع ما !

برادر مصطفی ! امروز وقتی با دلی زار و حزین در مقابل همسر صبورت قرار گرفتم تا عروج مظلومانه شما را تبریک و تسلیت بگویم او با مشی خود مرا به این حقیقت رساند که تو قبل از رفتنت به نیکی فرهنگ عاشورایی را در خانه و خانواده ات تبین کرده بودی و خیالت راحت بود که آنها رسالت زینبی خود را به درستی انجام می دهند . زیرا آن بانوی مکرمه با تاکید از من خواست بر خودم مسلط باشم و با قامتی استوار و با صلابت در مجلس تو حضور داشته باشم  !

برادر مصطفی ! امروز در حالی که از عروج مظلومانه ات سخت شوکه شده بودم ، آمدم تا به تو بگویم : « اخوی ! چقدر دلم می خواست یکبار دیگر شما را از نزدیک ببینم و بازم جان و دل مرا به طنین دعاهای نورانیت جلا بدهید . مهمتر آنکه ازت یک تشکر حسابی بکنم که اجازه دادی من آن خاطره زیبای « عقرب های نفس »  را برایت ویرایش کنم . زیرا تو با درایت عجیب ، همچون استادی عارف به من و ما آموختی یکی از ویژگی های شهدا شکار عقربهای هوای نفس خودمان است که اگر به این مقوله توجه نکنیم چه بسا زنجیر حق الناس های عدیده ای مانع پرواز ما تا محضر حضرت حق خواهد شد ! »

برادر مصطفی ! امروز حجه الاسلام حاجتی ، سخنران پیش از تشییع پیکر مطهرت خیلی زیبا راز شهادت مظلومانه تو را تبین کرد . حتما او هم می دانست که تو بیمارستان تهران چقدر دلت از نوع نگاه های حق نشناسانه و بی خردانه بعضی ها نسبت به حماسه ایثار و از خودگذشتگی مدافعان حرم شکسته بود . او بیان کرد : « به گفته بزرگترین اسلام شناس مشهور و متخصص در هشت رشته علوم انسانی راه مصطفی رشیدپورها و شهدای امروز ادامه راه شهدای کربلاست . او امام راحل است که راه این شهدا را تبین و معرفی کرده است . امامی که دشمنان اعتراف می کنند او با همان شعار و شعوری که امام حسین (ع) صحنه قیام کربلا را رهبری کرد ، در هشت سال دفاع مقدس نیز با همان دیدگاه ها رزمندگان اسلام را هدایت نمود و به پیروزی رساند . مصطفی رشیدپورها با تبعیت از چنین امامی پای در عرصه دفاع گذاشتند . حتی احمد رشیدپورها نیز با اعتقاد به همین اصول زیر سخت ترین شکنجه های منافقین تاب آورد که عین آن شکنجه ها را امروز داعشی ها انجام می دهند . او در انتهای حرفهایش اضافه نمود : ای فرماندهان ، ای دوستان شهدای مدافع حرم ! بدانید و هوشیار باشید در مراسم چه شهدایی شرکت می کنید ؟ امروز خط ولایت فقیه یعنی خط حسین ، امروز شهدای مدافع حرم در حال دفاع از امام علی (ع) و امام حسین (ع) هستند ، امروز هر کسی که با سید علی بماند ، با ولایت فقیه بماند یعنی با حسین (ع) مانده است .»

برادر مصطفی ! گرچه آتش فراق تو تا قیامت دلمان را به آتش کشید ، اما شهادت گوارایت باد که همچون یاران ابا عبدالله در عین مظلومیت  خودت را به کاروان عاشوراییان رساندی  تا به جهان و جهانیان ثابت کنی : « برای شیعه واقعی امروز و هر روزش عاشوراست . هر روز وقت آزمون و انتخاب ولی است  و خوشا به حال تو که انتخابت سرودن  انی سلم لمن سالمکم یا حسین و حرب لمن حاربکم یا حسین شد !»

کد خبرنگار: 17
اینستاگرام
" انفع المعارف "
قال امام علی (ع) : من عرف نفسه ؛ فقد عرف ربه
در پادگان کرخه مستقر بودیم . گرما بیداد می کرد . برای در امان ماندن از تابش سوزان خورشید به چادرها پناه می بردیم . اما هوای دم کرده چادرها هم بیشتر کلافه مان می کرد .از همه بدتر ، زمین کرخه بود که عقرب های زیادی داشت . همیشه زیر پتو و لباسهایمان چند عقرب پیدا می شد . عقرب ها اکثرا در تابستان از زمین بیرون می آیند . به خاطر همین هم تا دلتان می خواست دور و بر ما عقرب تاب می خورد .
یکی از راههایی که با آن، عقرب ها را به دام می انداختیم این بود که کش گتر ( کش دم پاچه شلوار نظامی) را در سوراخ عقرب فرو می کردیم . عقربها از کش خوش شان می آمد ، نیش های خود را در کش فرو می کردند و این طور به دام می افتادند . ما آن کشها را از سوراخها در می آوردیم و عقربهای متصل به آن را می کشتیم . کم کم شکار عقرب بین بچه ها عادی شد و ترس آن از بین رفت .
یک روز من و بهمن صبری پور با هم قرار گذاشتیم تا برای شکار عقرب های بزرگتر به وسط بیابان برویم . برای این کار یک بیل و یک آفتابه آب هم با خود بردیم . سرگرم کار خود بودیم که روحانی گردان از کنار ما رد شد و ما را در آن حال دید .
ظهر ، حاج آقا بین دو نماز ظهر و عصر سخنرانی کرد . بحث آن روزش درباره خودسازی بود . از شانس بدمان یکهو وسط سخنرانی چشم حاج آقا به ما دو نفر افتاد . نگاهی به ما کرد و گفت :
" به جای اینکه تو بیابون راه بیفتید ، عقرب بگیرید ، دنبال گرفتن عقرب های نفس خودتان باشید "
من و بهمن سرمان را پایین انداختیم و چیک نمی زدیم تا کمتر شناخته شویم.
ولی عیسی که از بچه های شوخ طبع و دوست داشتنی گردان بود نگاهی به ما انداخت و با صدای بلند رو به حاج آقا کرد و گفت :
" حاج آقا ... تازه نمی دانید این دو تا دارند به همه یاد می دهند که چطور عقرب بگیرند "
با حرف عیسی که می خواست مثل همیشه روغن داغ ماجرا را بیشتر کند ، همه بچه ها زدند زیر خنده و ما هم بیشتر در خود فرو رفتیم...
شادی روح پر فتوح و مطهر
شهید بهمن صبری پور و شهید عیسی نریمیسا و شهید مصطفی رشیدپور.. صلوات
بغض گره خورده را از عصر تا حالا همانطور آویزان در گلویم نگه داشته ام...
پنجه هایش اگرچه مجرای تنفسم را تنگ کرده است اما؛
آویزان نگهش داشته ام
اشکم را سد کرده ام با مشغله های سرگرم کننده...
با قدم در کوچه پس کوچه های سردرگمی
اگرچه چشمان پر آبم؛
توان دیدن جلوی پایم را هم ندارد ولی؛
راه اشک را سد کرده ام
نمی خواهم گریه کنم
آخر یادم داده اند که مرد گریه نمی کند...
مرد؛
ذره ذره مثل شمع می سوزد
یا چونان نیزار؛
گر می گیرد و سراپا
آتش می شود!
یا مانند یک دانه ی بارور گندم
در لابلای سختی و تلخی جدایی و دلتنگی؛
غبار نرمی می شود که به نسیمی پراکنده و هیچ می شود...
مرد؛
گریه نمی کند
درد می کشد
و ذره ذره می میرد!
مرد
گریه نمی کند
بلکه با تمام قلبش
پنهان می بارد
و غرق اندوه
چون زورقی شکسته
غرقه در تنهایی اش
به گل می نشیند!
برای رفیق دریایی ام
دریای رام و ناآرامم مصطفی!
دلنوشته برادر حمید دوبری در غم آقا مصطفی رشیدپور، رزمنده گردان کربلا
حماسه جنوب ، خاطرات ؛ گروه تلگرامی هشت فصل عاشقی
سلام به یار قدیمی آقا مصطفی خودمون باید بگم خوش بحالت که کلید در میخونه رو خوب پیدا کردی. ما که بعداز بسته شدن میکده ی جنگ به دنبال راهکاری مناسب سالها گشتیم. ولی راهی پیدا نکردیم و باید بگم سر آن ساقی که سبوی ترا از می الست خود لبریز نمود سلامت بادا......
ای روزها خیلی بی حوصله شده بودم. الکی به همه چی گیر می دادم. حتی به خودکارم که چرا داستان از نوک تو تراوش نمی کند. ولی هنوز صدا و خنده های ترا در گوشم می شنوم که برام دعا کن.... خیلی هوس دیدن بهمن و بازاری رو کردم. وقتی به ساحل دشمن در کربلا 4 نگاه می کنم. یادم به رشادت های تو ای رشید پور گردان جعفر می افتد در باتلاق های جزیره سهیل و اون قایق شکسته و دهان وفک شکافته شده شهیدی از بچه های گردان کربلا و آوردن تو تا ساحل خودی ولی به چه منظور نمیدانم....
هنوز سجاده نماز بهمن صبری پور در پشت دژ کربلای 5 پهن بود. نماز صبح عشق را آنجا ادا کردی. چقدر قشنگ توصیف کردی سینه شکافته شده بهمن و فوران خون او از رگهای پاره شده اش از گلوله های دژخیم های شب....
اشکهای خشک شده و به گل و دود باروت نشسته صورت سفیدت مرا به یاد آن گنجشکک آشی مشی می اندازد.... که به هر درو پنجره بسته ای خود را میزدی تا راهی برای عروج خود بیابی و از این قفس بزرگ رها گردی. وچه زیبا شاید در پسین عمر با برکت خود آن ضربه ها جواب داد. دری در سرزمین شام کنار آن مرقد وگنبد صبر وتقوا و اسوه و اسطوره مقاومت گشوده شد. از آنجا پر کشیدی. ....
چه زیبا شاه بال های پروازت در آمده بود. تا ترا به ملکوت اعلی علیین به پرواز در آورد.
از آن نوجوان خنده روی وخجالتی دیروز جنگ یک مدافع تمام عیاری بسازد و پرورش دهد. که نام اش با شهدای حرم یکی شود. وبه جایگاه ابدی خود به پرواز درآید......
وقتی دستت به آقا روح الله پدر بچه های جنگ رسید. سلام ما را هم به آن ساقی میکده برسان و بگو.......
آقا سرت سلامت........
دلنوشته علی کوهگرد ، رزمنده گردان جعفر طیار ع
شهریور 95-بوشهر
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi